1 |
اي که مهجوري عشاق ورا ميداري |
عاشقان را ز بر خويش جدا ميداري |
|
2 |
تشنة باديه را هم بزلالي درياب |
باميدي که درين ره بخدا ميداري |
|
3 |
دل ربودي و بحل کردمت اي جان ليکن |
به ازين دار نگاهش که مرا ميداري |
|
4 |
ساغر ما که حريفان دگر مينوشند |
ما تحمل بکنيم ار تو روا ميداري |
|
5 |
اي مگس حضرت سيمرغ نه جولانگه تست |
عرض خود ميبري و زحمت ما ميداري |
|
6 |
تو بتقصير خود افنادي ازين در محروم |
از که مينالي و فرياد چرا ميداري |
|
7 |
حافظ از پادشهان پايه بخدمت طلبند |
کار ناکرده چه اميد عطا ميداري |
|
بیت 1 : |
اي که مهجوري عشاق ورا ميداري |
عاشقان را ز بر خويش جدا ميداري |
|
کلمات: اي که: شجاعيکه- مهجوري: دوري- عاشقان: عشاق، يکي از آنها حافظ است- زبر: از کنار- جدا ميداري: دور ميکني |
برگردان: شجاع من عاشقتم آنوقت با بي اعتنايي تمام مرا از خود دور و نمي گذاري در کنارت باشم. |
|
بیت 2 : |
تشنة باديه را هم بزلالي درياب |
باميدي که درين ره بخدا ميداري |
|
کلمات: باديد: بيابان- زلالي: آب پاکيزه اي- درياب: کمک کن- باميدي: به اعتقادي- در اين ره: در راه باديه(در اين دنيا)- زلالي: [سخن دلنشين] |
برگردان: شجاع من عاشق تو هستم ترا بخدايي که اين دنيا را آفريده يک کلام با من صحبت کن. |
|
بیت 3 : |
دل ربودي و بحل کردمت اي جان ليکن |
به ازين دار نگاهش که مرا ميداري |
|
کلمات: دل روبودي: دلم را از آن خودت کردي- بحل: حلال- اي جان: اي عزيز- نگاهش: نگهداريش- به از اين: از اين بهتر- مرا: جسم حافظ را |
برگردان: شجاع عزيز، دلم ربودي از آن خودت کردي ولي مرا از خود راندي لااقل دلم را که ربودي بهتر از خودم نگهداري کن. |
|
بیت 4 : |
ساغر ما که حريفان دگر مينوشند |
ما تحمل بکنيم ار تو روا ميداري |
|
کلمات: ساغر: جام شراب- حريفان: يکي از آنها عماد فقيه است- دگر: ديگر- تحمل: شکيبايي- ار: اگر- رواميداري: رضايت داري |
برگردان: شجاع تو مرا از خود راندي با حريفانم نشستي؛ شراب نوشيدي اگر تو اين روش را مي خواهي من تحمل ميکنم(هرچند غير قابل تحمل است): |
|
بیت 5 : |
اي مگس حضرت سيمرغ نه جولانگه تست |
عرض خود ميبري و زحمت ما ميداري |
|
کلمات: اي مگس: [اي عماد، اي حريف من]- حضرت : پيشگاه- سيمرغ: شجاع- جولانگاه: ميدان پرواز- عِرض: آبرو- ما: حافظ |
برگردان: عماد تو غزلسرا و غزلخوان نيستي تو همچون مگسي که [وزوز] ميکند پيشگاه شجاع جايگاه تو نيست با اين کارها آبروي خودت را مي بري و مرا بزحمت مي اندازي. |
|
بیت 6 : |
تو بتقصير خود افنادي ازين در محروم |
از که مينالي و فرياد چرا ميداري |
|
کلمات: تو: حافظ- تقصير: کوتاهي # گناه- از اين در: از دربار شجاع- محروم: رانده- ناليدن: صداي ضعيف ناشي از درد- مي داري: مي نالي |
برگردان: حافظ اگر شجاع ترا ترک گفت تقصير خودت بود دليلي ندارد که از عماد و غير و غيره بنالي و فرياد کني. |
|
بیت 7 : |
حافظ از پادشهان پايه بخدمت طلبند |
کار ناکرده چه اميد عطا ميداري |
|
کلمات: پادشهان: يکي از آنها شاه شجاع است- پايه بخدمت : جاه ومقام- به: با – خدمت: [چاپلوسي] -کار نکرده: چاپلوسي نکرده- چه: چرا- عطا: بخشش |
برگردان: حافظ اگر مي بيني مگسي مانند عماد بخدمت حضرت سيمرغ رسيده بدانخاطر است که تا توانسته چاپلوسي کرده و هرچه پادشه فرموده (بله قربان)گفته ولي تو نه تنها اينها را نکردي بلکه به اعلي حضرت ناسزا هم گفتي، و انتظار الطاف و مراحم ملوکانه را هم داري؟ |
|
شجاع من عاشق تو هستم اما مرا ترک کرده ای آیا این انصاف است؟ از اینکه مرا ترک نموده ای مانند تشنه ای برای شنیدن کلامی از دهان تو، له له، میزنم مرا دریاب ولی بدان دلم را که را ربودی بر تو حلال نمودم ولی آنرا مانند خودم تباه نکن.
روزی من و تو در کنار هم شراب می نوشیدم ولی مرا ترک و با دگران نشسته و شرابی را که من باید با تو بنوشم دیگران می نوشند آیا تو چنین تحقیری را روا میداری که حضرت سلیمان باشی و جمعی مگس بگرد ت جمع شوند وبرای تو که شاعری شعر بخوانند و آبروی شاعری چو مرا بر بر باد دهند.
حافظ اگر به این روز افتاده ای زاری و ذجه نکن خودت مقصری چرا دیگران را مقصر میدانی چون شجاع پادشاه است و پادشاهان بله قربان گو می خواهند نه رندی چون تو با زبان آتشین را.
حافظ در ابیات 1 و 2 و 3 از کنار گذاشته و رانده شدن شکایت و ظاهراً به شجاع [حلال باشد میدهد] و از سر تقصیر او می گذرد ولی در ابیات 4 و 5 بطور ضمنی او را تحقیر و بطور صریح و آشکار رقبای خود مخصوصاً عماد فقیه را سرزنش میکند در ابیات 6 و 7 ظاهراً خود را مقصر جلوه میدهد زیرا عاشق شجاع شده ولی باطناً به شجاع میگوید تو نادانی لیاقت مرا نداری بلکه چاپلوسان و بله قربان گویان لایق تو هستند ولی من که چنین نیستیم نباید از تو توقعی داشته باشم.
نام غزل: چرا مینالی/ حلقه اول غزیدة [حضرت سلیمان]/ فصل حافظ- شجاع/ بخش حافظ زیرا چوبه دار/ فصل حافظ- عماد